محل تبلیغات شما

پایگاه مقاومت بسیج مسجد جامع کبیر نی ریز فارس



شهید: جمشید زردشت
شهدا سال ۶۱ -زندگینامه شهید جمشید زردشت
عاشق کربلا بود و از مرگ هراسی نداشت. دومین غنچه پرپر بعد از برادرش بهرام بود که راضی به رضای خدا شد و عزت مدام از وی ‌خواست. دعایش اجابت شد و خلعت شهادت را خدا بر تن او پسندید و چهره زیبایش را که در آرامش خفته بود، به تماشای دوستداران شهر شهادت گذاشت. جمشید ۱/۱/ ۱۳۳۷ همراه با بهار در خانواده‌ای مذهبی در شهرستان نی‌ریز زاده شد. گذشت روزها یکی پس از دیگری، اورا از طفولیت به کودکی آورد و به همراه همسالان خود راهی مرکز تعلیم و تعلم نمود. دوره ابتدایی را در دبستان ششم بهمن شهرستان نی‌ریز سپری و موفق به دریافت مدرک ششم نظام قدیم شد. سپس برای ادامه تحصیل وارد به دبیرستان شهید مظلوم دکتر بهشتی(شعله) شد و در سال ۱۳۵۸ موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی همواره در نماز جماعت مسجد ولی‌عصر(عج)،که مدتی به امامت مرحوم حضرت آیت‌الله فال اسیری برگزار می‌شد، شرکت می‌کرد. در مبارزات مردمی قبل از انقلاب، نقش بسیار مهمی در راه اندازی تظاهرات داشت. مسجد ولی عصر(عج) که در آن زمان با ارشادات مرحوم آیت‌الله فال اسیری به سنگری علیه طاغوت تبدیل شده بود، به عنوان جایگاهی به منظور برنامه‌ریزی و پخش اعلامیه‌های حضرت امام، برای جمشید و همسنگرانش در آمده بود. قبل از انقلاب با راهنمایی حضرت آیت‌الله فال اسیری، از امام خمینی(ره) تقلید و به فتواهای آن حضرت عمل می‌کرد و بعد از پیروزی انقلاب نیز نقش بسزایی در تشکیل کمیته انقلاب اسلامی در شهرستان نی‌ریز داشت. شهید سال ۱۳۵۹ به عضویت بسیج در آمد و در همین سال نیز ازدواج نمود. ۲۹/۱۱/ ۱۳۶۰ عازم جبهه شد و ضمن شرکت در عملیات فتح المبین از ناحیه پا مجروح و به پشت جبهه منتقل گردید. وقتی به خانه آمد، هدیه خداوند نیز که دختری زیبا بود، به وی عطا شد. به یمن رمز عملیات فتح‌المبین، نام وی را زهرا نهاد. هنوز جراحاتش بهبودی کامل نیافته و از دیدار زهرای نورسیده سیر نشده بود که برای بار دوم راهی جبهه شد. نوای خوش اذان وی هر روز صبح رزمندگان را برای راز و نیاز با پروردگار خود دعوت می‌کرد. روزی هنگام اذان، و در سکوت شب، صدای ناله‌ای ضعیف، توجه اورا به خود جلب می‌کند. بلافاصله به سراغ فرماندهی رفته و موضوع را با وی در میان می‌گذارد. با همکاری دیگر دوستان و فرماندهی به دنبال صدا می‌روند و با پیکر مجروح و نیمه جان رزمنده‌‌ای مواجه می‌شوند. با تلاش نیروهای امدادی آن رزمنده از مرگ حتمی نجات می‌یابد.
 
وقتی از جبهه به کنار خانواده برمی‌گشت، بلافاصله لباس رزم را درآورده و لباس کار را برتن می‌کرد. از انجام کارهای سخت کشاورزی حتی با زبان روزه نیز ابائی نداشت و نماز اول وقت را بر همه چیز ترجیح می‌داد. ۱۶/۶/ ۱۳۶۱ همزمان با سالروز هجرت بهرام (برادرش) راهی جبهه‌های جنوب گردید. در عملیات محرم شرکت کرد و در تاریخ ۱۹/۰۸/۱۳۶۱ در پاسگاه زبیدات عراق به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهرش پس از چند روز در میان تشییع بی‌سابقه مردم و در کنار قبر مطهر برادرش بهرام، در گار شهدای شهرستان نی‌ریز به خاک سپرده شد. دومین هدیه خداوند به او و همسرش،‌ دختر دیگری بود که به برکت نام پیام‌رسان کربلا و رمز عملیات محرم یا زینب(س)» نام وی را زینب گذاشتند.
 
شهید همواره جهت اداء تکلیف گام بر می‌داشت و عشقی وافر به امام داشت. در نامه‌هایی که در زمان جنگ به خانواده خود می‌نویسد، همه افراد خانواده را سفارش به صبر و بردباری می‌کند و اظهار می‌دارد که امروز تکلیف آن است که اسلحه‌های به زمین افتاده را برداریم تا این انقلاب سرسبز بماند.

شهید: نادعلی اکتسابی
شهدا سال ۵۹ -زندگینامه شهید نادعلی اکتسابی
داستانی دارند، دلیر مردانی که برای دفاع از ملک سرافراز ایران، لباس رزم را لباس کار خود انتخاب کردند و با آن به دیدار دوست شتافتند. نادعلی» یکی از آنهاست که در ۱/۱۰/۱۳۲۶ در خانواده‌ای ساده و متدین، در شهر نی‌ریز؛ با تولد خود سرمای زمستان را به گرمی بدل کرد. در دامان پر مهر پدر و مادر رشد نموده و راهی مدرسه ابتدائی فرهنگ اسلامی شد. تا ششم ابتدایی نظام قدیم را در آن مدرسه با موفقیت به پایان رساند، سپس برای ادامه تحصیل به شیراز مهاجرت کرد و در دبیرستان نمازی شیراز ثبت نام و با نمرات خوبی این مقطع را نیز طی کرد. اخلاق زیبای او در کنار کارنامه‌ای پربار برای دوستان و همکلاسی‌هایش از خاطرات بیاد ماندنی شده است.

پس از گرفتن دیپلم، در دانشکده افسری ارتش ثبت‌نام نمود. دوره دانشکده را با موفقیت طی و به جمع نظامیان گروه ۵۵ توپخانه نیروی زمینی ارتش پیوست. در طول خدمتش با تبعیضات فراوان و ستمهای بی‌حد رژیم ستم شاهی آشنا شده و در زمانهای مناسبی از ظلم و ستم رژیم اظهار نیتی و تنفر می‌کرد. برادرش از قول او نقل می‌کند که می‌گفت: شاه را با این همه زور و قدرت که می‌بینید، روزی توسط همین مردم سرنگون خواهد شد.

با این اعتقاد بود که همگام باسایر اقشار ملت حرکت و در قیام علیه رژیم منفور پهلوی با آنها همکاری کرد. شهریور سال ۱۳۵۹ برای دید و بازدید و گذراندن دوران مرخصی، به نی‌ریز آمده بود. سیمای جمهوری اسلامی ایران اعلام کرد به علت بحرانی شدن مناطق مرزی، مرخصی نظامیان لغو گردیده و بایستی کلیه نظامیان به پادگان‌های خود مراجعت کنند. ایشان نیز به همراه همسر و فرزندان خود، بلافاصله به محل خدمتی خود در شهر اصفهان مراجعه و در دفاع از نوامیس میهن اسلامی همراه با همرزمانش در گروه ۵۵ توپخانه نیروی زمینی به مناطق مرزی اعزام شد. ۲۸/۷/۱۳۵۹ دوست او را انتخاب کرده و به بارگاهش دعوت نمود و سبوی عشق را به دستش داد. در خاکهای گلگون آبادان، به بهانه بمباران هوائی دشمن، جام شهادت را سرکشید و عاشقانه از میان خاکیان به جمع افلاکیان پرید. پیکر پاک و مطهرش در قبرستان محله امام مهدی‌(عج) نی‌ریز ـ‌اواسط بلوار استقلال‌ـ بنا به وصیت خود شهید، در کنار قبر مادر بزرگوارش به خاک سپرده شد.

و اینک مائیم و سنگینی مسئولیت ابلاغ پیام شهید اکتسابی و همرزمانش به نسلهای آینده؛ امیدواریم در پیشگاه آنها سرافراز باشیم. انشاءالله

روحش شاد و نامش جاودان
بیاد شهید نادعلی اکتسابی
ای خدا اکتسابی شهید است افسر پاک جانباز اسلام بهر یاری دین کرد اقدام جان ما باد قربان قرآن با خدا بسته بود عهد و پیمان مرد و مردانه همچون شهیدان زین جهت رفت و درخون طپان شد همسرش زین مصیبت خبرشد گفت ای وای خاکم به سر شد کرد از خانواده جدایی رفت تا جان خود را فدا کرد چهره اش همچو ماهی درخشان آنچنان با خدا عهد بستی اکتسابی زجان ناله سرکرد خانه کفر زیر و زبرکرد در دلش او هزاران نوا داشت ای خدا کودکانم یتیمند بعد از این همسرم خوار وزار است کـودکـانم پس از مـن چـه سـازنـد عاشق پاکباز حسینم همسرم در بلا باش صابر کودکان را زجان باش یاور گــو بـه آنهـا که بـابـا شـهید است بلبلان خوش الحان من را آنچنان تربیت کن که فردا من گذشتم ز فرزند و همسر تا که اسلام پاینده باشد میروم تا به کوی حسینی گـرتـوکل ز دل نوحه سر کرد تـا که روحـش هـمـی شـاد گـردد سرخ رو رفته و رو سپید است اکتسابی بدی خصم صدام در دم آخرش بود پیغام ای خوشا مکتب و دین وایمان در ره حفظ احکام قرآن بگذرد لاجرم از سر و جان با لب تشنه سوی جنان شد اشک خونین روان از بصر شد هرسه فرزند او بی پدر شد در دلش بود شور و نوایی اقتدا بر شه کربلا کرد از سر شوق رفتی به میدان تا که در لجهخون نشستی رخت مردانگی را ببرکرد با عزیزان چه شب را سحرکرد این مناجات او با خدا داشت از فراق پدر دل دونیمند لیک نزد تو امیدوار است هم صغیرند و صاحب نیازند مجری امر پیر خمینم بر رضای خدا باش شاکر گر چه هستی به آنها تو مادر نزد پروردگار مجید است این سه معصوم نازک بدن را برکنند ریشه کفر و اعدا همچو فرزند زهرای اطهر روشن و پاک و تابنده ماند راه یابم به امر خمینی زاکتسابی سخن مختصر کرد از غـــــم و رنـــج آزادگـــــردد



شهید: حسن کیخائی
شهدا سال ۶۱ -زندگینامه شهید حسن کیخائی
جاهدوا فی سبیل‌الله بایدیکم، فان لم تقدروا، فجاهدوا بالسنتکم، فان لم تقدروا، فجاهدوا بقلوبکم.۱
درراه خدا با دست‌هایتان و اگر نمی‌توانید به‌وسیله زبان‌هایتان و اگر بازهم نتوانستید بادل‌هایتان جهاد کنید.

چه مصداق زیبایی است برای گفتار مولا (ع)، شهید حسن کیخائی که در تاریخ ۱۳۴۶/۲/۱۰ در شهرستان نی‌ریز دیده به جهان گشود. او که با دست و زبان و دل به جهاد درراه پرداخت. تولد او در خانواده‌ای مؤمن و متعهد، زمینه را برای چنین روزی مهیا نمود. دوران کودکی را در دامان پر عطوفت مادر رشد کرد و به سن کسب علم رسید. دوره ابتدایی را در دبستان ولایت و راهنمایی را در مدرسه شهید مفتح شروع و با موفقیت به پایان برد. ادامه تحصیل را در دبیرستان شهید بهشتی (شعله) مشغول کسب علم شد. حسن از همان دوران نوجوانی ویژگی‌هایی را در خود داشت که نشان می‌داد جایگاه او در این کره خاکی نیست و زمین برای او کوچک است. در سن او، هر نوجوانی از والدین خود می‌خواهد کفش و لباس نو و رنگین برای او بخرند تا بپوشد و در میان همسالان خود بازی کند. ولی حسن کفش و لباس‌های نو خود را در خانه می‌پوشید تا از رنگ و روی نو بودن دربیایند. وقتی علت این کار را می‌پرسیدند،‌ می‌گفت: من از آه بچه‌هایی که پدر و مادرشان توان خرید لباس نو برای آن‌ها ندارند و با دیدن لباس من، دل‌های معصومشان می‌شکند، می‌ترسم. دلم نمی‌خواهد باعث افسوس و ناراحتی دیگران شوم. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به گروه مقاومت بسیج مسجد جامع کبیر رفت و با عضویت در آن به نگهبانی از حریم مردم شهر پرداخت. به همراه دوست صمیمی خود، شهید علی‌رضا محمدعلی پور، فعالیت‌های بسیاری در بعد از پیروزی انقلاب داشت. با شروع جنگ تحمیلی، احساس کرد که مسئولیتی دیگر بر دوش او قرار دارد. این بود که در تاریخ ۱۳۶۱/۶/۲۱، از طریق پایگاه بسیج به جبهه‌های نور علیه ظلمت شتافت. روح پاک و بی‌آلایش او باصداقت و صفای جبهه درآمیخت و بال‌های پروازش را قوی و استوار نمود. در اولین اعزام خود، عملیات محرم را برگزید و در تاریخ ۱۳۶۱/۹/۴ در منطقه شرهانی زندگی جاوید را به زندگی پست خاکی ترجیح داد و روح پرفتوحش عاشقانه به‌سوی معبود پرواز نمود. پیکر مطهرش در جوار دوستانش در گار شهدای نی‌ریز به خاک سپرده‌شده است.

شهدا سال ۶۱ -وصیتنامه شهید حسن کیخائی
بسم الله الرحمن الرحیم

فاذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب حتی اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق فاما منا بعد و اما فداء حتی تضع الحرب اوزارها ذالک ولو یشاء الله لانتصر منهم ولکن لیبلوا بعضکم ببعض و الذین قتلوا فی سبیل‌الله فلن یضل اعمالهم. سوره محمد(ص)، آیه ۴»

شما (مؤمنان) چون (در میدان جنگ) با کافران روبرو شوید باید (شجاعانه) آنها را گردن زنید تا آنگاه که از خون‌ریزی بسیار، دشمن را از پا در آورید. پس از آن اسیران جنگ را محکم به بند کشید که بعداً آنها را آزاد گردانید یا فِدا گیرید تا (در نتیجه) جنگ سختیهای خود را فرو گذارد. این حکم فعلی است و اگر خدا می‌خواست خود از کافران انتقام می‌کشید و همه را هلاک می‌کرد، ولیکن (این جنگ کفر و ایمان) برای امتحان خلق به یکدیگر است و آنان که در راه خدا کشته شدند، خدا هرگز رنج و اعمالشان را ضایع نگرداند.

با سلام و درود بی حد به رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی. با سلام و درود به تمامی پیکارگران در صحنه نبرد حق علیه باطل. با سلام و درود به مردم غیور و شهیدپرور ایران، خصوصا" مردم ایثارگر نی‌ریز، اکنون که می‌روم تا ظرف چند روز آینده وارد کربلای ایران شوم و به ندای هل من ناصر ینصرنی» بت‌شکن زمان، خمینی قهرمان، لبیک گویم؛ لازم دانستم چند کلمه‌ای وصیتنامه بنویسم. بنده خیلی کوچکتر از آنم که بتوانم برای امتی با این عظمت پیامی داشته باشم. فقط تنها سخنی که با شما دارم این است که امام را تنها نگذارید و همیشه امام را دعا کنید. از جوانان عزیز و برومند تقاضا دارم که بعنوان وصیت برادر کوچکتر خود، به جبهه‌ها بیایند، که انشاءالله تا قدس راهی نمانده. اما سخنی هم با کسانیکه همیشه در پی ریاست و مقام هستند، شما را بخدا برای یک بار هم که شده به جبهه‌ها بیائید، ببینید این جوانان عزیز چگونه فداکاری می‌کنند. آنوقت عده ای از شما جنازه را به این طرف می‌کشید و عده ای دیگر بآن طرف؛ بخدا قسم در روز قیامت این شهدا یقه شما را می‌گیرند و آنوقت است که دیگر کار از کار گذشته، تا وقت هست بیائید دست از دنیا بکشید و با هم متحد شوید. شما پدر و مادر گرامی و ارجمند، شمایی که شب و روز زحمت کشیدید تا مرا باین سن رساندید، اگر یکی از فرزندان خود را به درگاه خداوند متعال تقدیم نمودید، خوشحال باشید و خدا را شکر کنید که هنوز فرزندانی دارید که می‌توانند در جبهه‌ها خدمت کنند. شما را بجان امام قسم می‌دهم که هرگز شیون و زاری نکنید و شما برادران عزیز، از شما تقاضا دارم که از خداوند متعال برای من طلب مغفرت کنید و مرا ببخشید. تو ای خواهرم، در راهی که انتخاب کرده‌ای ثابت قدم باش، که در آینده، به خواهران زینب‌وار نیاز مبرم داریم. از تمامی دوستان و اقوام که نتوانستم با آنان خداحافظی کنم پوزش می‌طلبم.

والسلام

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار
شهدا سال ۶۱ -زندگینامه شهید احمد رئوفی

شهید ازآن‌جهت عزیز و دردانه عرش الهی گشته که از گران‌بهاترین گوهر حیات، جان انسانی گذشته است. پس می‌بینی که میزان گذشت او باعزتی که به دست آورده، رابطه مستقیم دارد. احمد که در ۱۳۴۶/۶/۲۰ در خانواده‌ای متوسط و باایمان چشم به جهان گشود، از تیره همین قبیله است. هنوز ده روز بیشتر از آمدنش نگذشته بود که بیماری سختی، جسم ناتوان او را از پا انداخت. مادر وضو گرفت، سجاده را پهن کرد و روبه‌قبله نشست. احمد را به روی دست گرفت و به آستان مقدس امام زمان (عج) پناهنده شد. به حضرتش عرضه داشت: احمدم را به شما می‌سپارم، امیدوارم به‌عنوان یک سرباز از من بپذیری. توسل مادر، احمد را از بیماری رهاند. از آن روز بود که او بنام سرباز امام زمان (عج) بزرگ شد. کودکی شاداب و بشاش بود. دوره دبستان را در مدرسه شهید حسین فهمیده نی‌ریز گذراند. از همان نوجوانی به همراه پدر، به مسجد می‌رفت و در هیئت‌ها و مراسم عزاداری سرور شهیدان شرکت می‌کرد. عضو فعال هیئت محبان امام حسین (ع) بود. در تابستان یکی از آن سال‌ها، به‌اتفاق خانواده به مشهد مقدس می‌رود. مردم مشهد در اعتراض به حکومت ظالم پهلوی، به تظاهرات پرداخته بودند، احمد نیز در این حرکت مردم شرکت می‌کند. بعد از برگشتن از مشهد سعی می‌کند در شهر خود هم همیشه پیشاپیش راهپیما‌ییهای مردمی حرکت کند و جنایات پهلوی را بر روی دیوارهای شهر بنویسد. با شنیدن خبر پیروزی انقلاب اسلامی، پرچم سبزی را که تهیه‌کرده بود، بر روی بام خانه به اهتزاز درمی‌آورد. بعد از پیروزی انقلاب، دوره راهنمایی را در مدرسه ولی‌عصر (عج) با موفقیت به پایان می‌برد و با صدور فرمان امام خمینی (ره) بر تشکیل بسیج مردمی، از پدر اجازه می‌گیرد و به عضویت ارتش بیست‌میلیونی درمی‌آید. کلاس‌های آموزش نظامی طی کرده و شب‌ها همراه دوستانش برای امنیت شهر به نگهبانی می‌پردازد. شعله‌های آتش جنگ تحمیلی، دل‌وجان هر ایرانی را می‌سوزاند. احمد که هنوز به سن قانونی نرسیده، در تکاپوی اعزام به جبهه و مبارزه با دشمن می‌افتد. مسئولین اعزام او را نمی‌پذیرند مگر با اجازه پدر و پدر هم به دلیل کمی سن موافق نیست. به دنبال فرصتی مناسب می‌گردد. دریکی از روزها، در مسجد امام حسن (ع)، میان صف نماز جماعت، روبروی محراب، دست کوچک ولی مردانه‌اش را بر روی شانه پدر می‌گذارد. آهسته و با نگاهی ملتمسانه، به او می‌گوید: آمده‌ام تا در مقابل همین محراب که مولایمان علی (ع) را به شهادت رساندند، از شما اجازه رفتن به جبهه را بگیرم. پدر در مقابل این فرزانگی جز اعلام رضایت، چیز دیگری بر زبان نمی‌آورد. لباس رزم را می‌پوشد و از مادر خداحافظی کرده و به منطقه عملیاتی خرمشهر می‌رود. در عملیات بیت‌المقدس با دشمن بعثی به نبرد برمی‌خیزد و با پیام آزادی خرمشهر به خانه بازمی‌گردد. یاد دوستان شهیدش او را متأثر کرده و دلخور از اینکه چرا او نتوانسته به کاروان آن‌ها ملحق شود. دوباره به مناطق عملیاتی برمی‌گردد و در عملیات فتح المبین شرکت می‌کند. اصابت ترکش خمپاره بدن او را مجروح کرده و به بیمارستان قم انتقال می‌یابد. خبر شهادت یکی از بهترین دوستانش (مجید محمد زاده) درد جراحات تن را به دل می‌برد و با افسوس و تأثر شدید می‌گوید: تمام خوب‌های ما رفتند تا کی نوبت ما برسد. پاییز همان سال با جلب رضایت مادر، عازم منطقه عملیاتی محرم می‌شود. رضایت مادر از اعزام او به جبهه، شادمانی را در چهره‌اش نمایان ساخته بود. آبان سال ۱۳۶۱ در شمال فکه، در عملیات حاضر می‌شود. هم‌رزمان احمد می‌گویند: در کنار احمد یکی از رزمندگان اسلام براثر اصابت تیر مستقیم دشمن به پیشانی‌اش،‌ بر خاک می‌افتد و فریاد لبیک بر فرمان ارجعی» برمی‌آورد. احمد سر آن رزمنده را بر زانو می‌گذارد و خطاب به سایر هم‌رزمان خود می‌گوید: چه خوب است انسان این‌گونه به شهادات برسد. من آمدن فرشتگان و ملائکه الهی را بر بالای سر این هم‌رزم خود حس می‌کنم. ای‌کاش من هم این‌چنین شهید شوم. سپس برمی‌خیزد و به دنبال مأموریت خود می‌رود. چند ساعت بعد، روبه‌قبله می‌ایستد و آخرین نماز خود را بجا می‌آورد. هنوز حلاوت راز و نیاز با معبود را در تمام تاروپودش حس می‌کرد که ناگهان تیر دیگری از جنس همان تیر مستقیمی که هم‌رزم او را نشانه گرفته بود از اسلحه شیاطین رها و بر پیشانی احمد می‌نشیند. روح احمد با شتاب به سمت خوان مولایش حسین (ع) می‌رود و جسم را در بیابان فکه رها می‌کند؛ اما جسم احمد هم که طاقت دوری روح مطهر او را نداشت، در میان ریگزاران به میهمانی سایر لاله‌های پرپر می‌رود و دیگر اثری از او به دست نمی‌آید. حال بر سر قبر هر شهید گمنامی که می‌رویم، ناگاه احساس می‌کنیم که احمد در میان آن قبر خفته است. احمد که همه تلاش و زحماتش را فقط و فقط به خاطر خدا انجام
 می‌داد. دوست نداشت که کسی از اعمال و فعالیت‌های او باخبر شود. بدون سروصدا و جنجال زندگی کرد. همان‌گونه که خوددوست داشت گمنام باقی بماند و کسی از درون او، رابطه و عشق او به الله باخبر نباشد، آن‌گونه نیز شد.
بسم الله الرحمن الرحیم

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل‌الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون.۱

هرگز گمان نکنید کسانیکه در راه خدا کشته می‌شوند مرده‌اند. بلکه زنده هستند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند.

چه بکُشیم و چه کُشته شویم، هر دو پیروزیم. امام خمینی»

با درود به بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، امام خمینی ومردم شریف و مبارز. در این مرحله از زمان، انسان متعهد باید تصمیم نهائی اتخاذ کند. یا درجه والای شهادت یا خواری و پستی. مسلم است که ما پیروان راه حسینیم، راه شهادت را همه پیش می‌گیریم و آن را ترجیح می‌دهیم نسبت به مرگ عادی که زیر لحاف باشد. من به عنوان یک مسلمان مقلد امام، راه اول را اتخاذ کردم. با عشق به شهادت در مرز، به جنگ عمال خود فروخته صدام که به رهبری آمریکای جهانخوار آمده، به مبارزه پرداختم و خدا را شکر می‌کنم که این راه سعادت را نصیبم کرد و توانستم در جبهه‌های حق علیه باطل بخروشم. ولی مسلمانان بدانید که برای خاک نمی‌جنگیم، ما برای اسلام می‌جنگیم و اگر پیروز شدیم یا پیروز نشدیم، شهید هستیم و در نزد خداوند بزرگ روزی می‌گیریم. مگر ما از حسینع) بالاتر هستیم و یا ارزش جان ما بیشتر است!. پیامی به شما ای مردم شجاع و قهرمان‌پرور دارم: آستین‌ها را بالا بزنید و از جنگ و شهادت در راه خدا نترسید و به امپریالیسم‌های شرق و غرب و اسرائیل کافر به شورید.

به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید، که تفرقه و پراکندگی موجب خواری و پستی شما می‌شود. وصیتم به شما ای پدر و مادر، این است که فرزندانتان را آنچنان تربیت کنید که فقط در راه الله بروند و جز سبیل‌الله راه دیگری را انتخاب نکنند. تو ای تنها برادرم! تو را خیلی دوست دارم، سعی کن که درک کنی راه خدا بهترین راه است. پوینده و کوشنده در راه انبیا باش، والاّ پشیمان می‌شوی. موقعی که بزرگ شدی نگذار اسلحه‌ام بر زمین بماند. شما ای خواهرانم! همچون زینب(س) باشید و او را بشناسید و مقلد او شوید. در آخر از شما می‌خواهم که برای امام و رزمندگان دعا کنید.

خونین شهر( ۱۳۶۱/۲/۶ رئوفی )
شهید: محمدعلی مکرر
شهدا سال ۶۶ -زندگینامه شهید محمد علی مکرر
قلم و بیان از ترسیم و توصیف چگونه زیستن فردی بی ریا و سالک الی‌الله، عاشق راستین حضرت روح الله، شهید عزیزمان محمدعلی مکرر قاصر است. وصف او را باید از زبان همرزمان او شنید و آنها از صفای وجود و دنیای پرغوغای درون و سکنات آن فرزانه باید سخن بگویند و بنویسند. اما بسیاری از آنان چون محمدعلی امروز در میان ما نیستند و چشمان خاکی ما توان دیدن آنها را ندارد، به ناچار از قلم می‌خواهیم که یاریمان کند تا اندکی به بضاعت کم خود از آنچه که با دیده‌هایمان مشاهده کرده‌ایم، درباره او و همرزمانش بنگاریم. محمدعلی از تبار ابوذر و مرید مکتب عاشورا بود که در یکم اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۴ با میلادش کاشانه مکرر را که درخشان از ایمان مذهبی بود، منور ساخت. دوره ابتدایی را در مدرسه فرهنگ اسلامی نی‌ریز و دوره راهنمایی را در مدرسه فضل بن حاتم نی‌ریزی با موفقیت به پایان رساند. آن ایام همزمان بود با آغاز انقلاب اسلامی. محمدعلی، در آن دوران در تظاهرات و راهپیمایی‌های مردمی شرکت می‌کرد و حضور فعال و شایانی داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز فعالیت‌های خود را افزایش داد و در مساجد و پایگاه مقاومت مسجد شرکت می‌کرد . دوره متوسطه را با توجه به علاقه‌ای که به رشته فنی داشت، وارد هنرستان شهید باهنر نی‌ریز شد. آن ورود مصادف شد با تحمیل جنگ عراق علیه ایران. سال ۱۳۶۶ شادمان و بانشاط به خیل قهرمانان و بسیجیان مخلص شتافت.

همرزمانش می‌گویند: در جبهه شلمچه و در خط مقدم به او گفتیم که زیاد جلو نرو، چون اولین تجربه شما است. در میدان مبارزه تجربه کافی نداری. ولی در پاسخ گفت: این خواسته قلبی من است. دوست دارم و می‌خواهم به هدفم که همان قرب الی‌الله می‌باشد نائل شوم. خانواده محمدعلی می‌گویند: چهره او بسیار نورانی و زیبا بود و سبکبال می‌نمود، گویی که بر بال فرشته‌هاست و به آسمان عروج می‌کند.

آری! همانگونه که از او می‌گویند، روحیات وی بیانگر عشق واقعی او به خدا و اسلام بود و همه ایثار و حماسه‌آفرینی‌های وی برخاسته از همان اعتقادات پاک و بی‌آلایش بود که در نهاد او وجود داشت. معشوق نیز در اولین دیدار اورا به حضور پذیرفت. در عملیات پدافندی منطقه شلمچه، ۱۳/۱۰/۱۳۶۶ با اصابت تیر و ترکش دشمن به جسم مطهرش، شهد شیرین وصال را نوشید و به آرزوی خود رسید. پیکر مطهرش در گار شهدای نی‌ریز به خاک سپرده شده است.

روحش شاد و راهش پررهرو باد
شهید: اکبر ربیعی
شهدا سال ۶۵ -زندگینامه شهید اکبر ربیعی
مادر با شنیدن روضه علی‌اکبر حسین (ع) با خود عهد کرد که اگر خداوند فرزند پسری به وی عطا کرد،‌ او را به عشق شبیه پیامبر (ص) اکبر» بنامد. ۱۳۴۹/۲/۲۰ آرزوی او به تحقق پیوست و دسته‌گل زیبای الهی همراه با شکوفایی گل‌های محمدی به خانواده متدین و مسلمان ربیعی در شهرستان نی‌ریز عطا شد. باجان و دل پذیرای وجودش شدند و در تربیت او به آداب اسلامی نهایت کوشش خود را صرف کردند. برای آموختن فنون زندگی به دبستان فرهنگ اسلامی نی‌ریز رفت و دوره ابتدایی را با موفقیت به پایان برد. سپس دوره راهنمایی را در مدرسه شهید دکتر مفتح و دوره متوسطه را در هنرستان شهید باهنر نی‌ریز آغاز و سپری کرد. با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و شروع دفاع مقدس امت قهرمان ایران در قبال آن یورش ناجوانمردانه، هوای رفتن به جبهه در سرش افتاد. سنش هنوز اقتضای شرکت در جنگ را نمی‌کرد، اما ازآنجاکه در آرزوی پیوستن به رزمندگان اسلام چون شمع می‌سوخت، با دست‌کاری فتوکپی شناسنامه و تغییر تاریخ تولد، درخواست اعزام به جبهه را داد. چهار بار به جبهه رفت و در اعزام‌هایی که به جبهه داشت، اغلب بدون خبر خانواده می‌رفت و بعد نامه می‌نوشت که در جبهه است. اکبر هدف از جبهه رفتن را این‌گونه بیان می‌کرد: من جبهه را به خاطر فرار از درس انتخاب نکرده‌ام بلکه به خاطر اسلام و اطاعت از فرمان امام (ره) انتخاب کرده‌ام». زمانی که از جبهه برمی‌گشت، ارتباطش با بسیج قطع نمی‌شد. انسانی بود بسیار صبور، آرام، موقر و مؤدب. احترام و تواضع در برابر بزرگ‌تران از دیگر خصوصیات اخلاقی او بود. اهل محل او را به‌عنوان یک فرد بسیجی و حزب‌اللهی فعال می‌شناختند. هرکدام از هم‌رزمانش که شهید می‌شدند، آتش اشتیاق به شهادت در دلش شعله‌ورتر می‌گشت و بیش‌ازپیش آماده پرواز به‌سوی خدا می‌شد. مدتی جمعی گردان کمیل بود. اولین بار ۱۳۶۵/۱/۱۸ به جبهه رفت و در عملیات کربلای ۳‌، کربلای ۴‌، کربلای ۵ و خط پدافندی غرب در لشکر ۱۹ فجر توفیق حضور داشت. سرانجام در جبهه جنوب، مشهد شلمچه، در عملیات کربلای ۵، تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۳۰ به مبارزه با دشمن پرداخت و با اصابت گلوله و ترکش قامت رعنایش خونین شد و سر به دامان مولای خود، سالار شهیدان، حسین (ع) نهاد و راه کوی جانان را در پیش گرفت. پیکر مطهرش در گار شهدای نی‌ریز به خاک سپرده‌شده است.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

شهدا سال ۶۵ -وصیتنامه شهید اکبر ربیعی
بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا! در صف شهیدان غایبیم، توفیقی عطا کن که در صف پیام رسانان غائب نباشیم. با درود به ارواح پاک شهدا و با درود و سلام به امام امت و امت شهیدپرور. با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب و قائم مقام رهبری. با درود و سلام به تمامی رزمندگان و یاوران صدیق امام. با سلام و درود به خانواده‌های محترم و معظم شهدا و مفقودین و اسیران، مجروحین و معلولین جنگ تحمیلی.

خدایا! تو را شکر می‌کنم که در بهترین مراحل از دوران قرار گرفتم، ترا شکر می‌کنم که به من چنین نعمتی عطا کردی، نعمتی که قابل بیان نیست و آن هم انقلابی عظیم، خداوندا! ترا شکر می‌کنم که نعمتی چون امام عزیز را برای من و دوستانم و امت اسلامی ارزانی داشتی که همه را از منجلاب غفلت بیرون کشید و به نور الهی هدایت فرمود. خدایا! نمی دانم به وظایف سنگینی که بر دوشم بوده به نحو احسن عمل کرده‌ام یا نه؟ نمی‌دانم اعمالم مورد رضایت تو هست یا نه؟ ای وای بر من، اگر تو از من راضی نباشی، چگونه فردای قیامت جوابگوی خون شهدا باشم؟ خدایا! تو شاهدی که از زمانی تو را شناختم سعی کردم رضایت تو را جلب نمایم و همیشه در این فکر بودم، اما خداوندا، اگر خطا و یا گناهی کرده‌ام به فضل و کرم خود مرا ببخشای چرا که گناهان من بیشتر از فضل تو نیست و چشم امید به تو بسته‌ام و به هر کجا که می‌روم و حاجتی دارم نشانی تو را به من می‌دهند. خدایا! دوستانم که دوستان تو بودند، یکی پس از دیگری بسویت آمدند و من هنوز مانده‌ام و از تو درخواست می‌کنم که مرا قبول نمایی. خدایا! دیگر خجالت می‌کشم که در مقابل خانواده‌های شهدا سرم را بلند کنم و بازگردم. پس ای خدای مهربان! لطفی بنما و تو را به خون شهدا مرا قبول درگاهت بگردان.

پیام خون شهیدان را در این لحظات سرخواهم داد و امیدوارم که بتوانم به این گفته پایدار بمانم، اشهدان‌لااله‌الاالله و اشهد ان محمد رسول‌الله و اشهد ان علیا ولی الله. شهادت می‌دهم که جز خدای یکتا خدایی نیست. شهادت می‌دهم که محمد(ص) فرستاده خداست، شهادت می‌دهم که علی(ع) ولی خدا و امام اول و بر حق ماست. من چیزی ندارم که برای شما بگویم، این را از شهدا آموختم و از معلولین آموختم از اسرا آموختم. شهدا کاری کردند که هیچ جای عذر و بهانه‌ای برای هیچ کس از ما نگذاشته‌اند.

وصیت به امت حزب‌الله:

اول از همه هدفم را بیان می‌کنم: این بنده حقیر اکبر ربیعی از وقتی که تصمیم گرفتم به جبهه بروم تا کنون، با عشق خدا که در دلم جای داشته حرکت کرده و الحمدلله در این راه تحت هوای نفسانی حرکت نکرده‌ام و برای خاطر هیچ کس، جز رضای خدا، پای به جبهه نگذاشته‌ام و به عنوان یک سرباز کوچک اسلام در راه دین و مکتب اسلامی‌ام قدم گذاشته و تا آخرین قطرات خون خود از آن دفاع خواهم کرد. خواستار آنم که با قدم کوچکم بدنیا ثابت کنم که امام تنها نیست.

برادر و خواهر، همگی ما وظیفه‌مان این است که به وصیت شهدا عمل نمائیم و شهدا همگی وصیت نموده‌اند به وحدت و یکپارچگی و وفادار بودن به ولایت فقیه و ت در خط امام دعوت نموده‌اند و امر به جهاد فی سبیل‌الله کرده‌اند و ما را به تقوی توصیه کرده‌اند و خود به سخن خود عمل نمودند. پس وظیفه تک‌تک ما این است که به گفته آنها که نشأت گرفته از سخنان ائمه(ع) و پیامبران(ع) خداست عمل نمائیم. چرا که وصیت شهید یعنی سخن و کلام خدا. آنها با خون سرخشان چراغ هدایتی در جامعه برای ما شدند. آفرین بر شما امت در صحنه و سلام و درود خدا بر تک‌تک شما که با یاری کردن دین خدا قلب امام زمان(عج) را شاد نمودید و شما مردم عزیز فردای قیامت در مقابل شهدا روسفید هستید و شکر خدای را به جای آورید. یار و پشتیبان امام عزیز باشید همانطور که تا کنون جبهه‌ها را گرم نگه داشته‌اید باز روانه جبهه شوید و بدانید که مسئله اصلی ما جنگ است، نکند که خدای ناکرده جنگ را فراموش کنید. عزیزان، هوشیارانه عمل کنید، هر کس می‌خواهد ضربه بزند محکم جلو او را بگیرید، حتی اگر برادر شما باشد. عزیزان، مساجد را خالی نگذارید زیرا ریشه اختلافات ما در همین است که مساجد را خالی گذارده و متفرق بشوید. حزب‌الله، آموزشهای نظامی را ببینید که ملت ما تا پیروزی اسلام در جهان جنگ دارد. پدران و مادران، امروز لبیک به اسلام پیر و جوان ندارد و همه باید کمک کنند. عزیزان، ما امانتدار جمهوری اسلامی هستیم و باید در مقابل توطئه‌ها با روحیه‌ای مصمم‌تر از این، امانت الهی را حفظ کنیم و در راه حفظ آن نباید از شهادت هراس داشت. رزمندگان در جبهه‌ها حضور دارند و راه شهدا را ادامه می‌دهند. اما با شما دوستانم و برادرانم تذکری دیگر دارم: آیا وقت آن نرسیده که قلبهای خود را خاشع کنید با یاد خدا، آیا هنوز وقت آن نرسیده از لاکی که برای خود بوجود آورده‌ایم و قفس و زندانی که برای خود ساخته‌ایم، خود را رها سازیم. تا کی می‌خواهیم در این زندان منیت و مادیت باشیم و سرانجام بپوسیم. نمی‌شود گفت، من خدائی شده‌ام اما خون دل نخورد و زجر نکشید. نمی‌شود گفت، من مسلمانم، شیعه‌ام، اما بر روی زمین بی‌تفاوت و بی‌خیال عبور کرد. مسلمان یعنی زجرکش، خون دل خورده، یعنی فنا شدن در اسلام، یعنی فنا شدن در قرآن، یعنی فنا شدن در خدا، همه چیز خود را برای نجات اسلام دادن، از جان که سهل است از آبرو هم باید گذشت. زمانی هست دفاع از اسلام، دفاع از قرآن به ظاهر به آبروی انسان هم ضربه می‌زند باید دفاع کرد باید در برابر همه طعنه‌ها و غوغاها ایستاد و مقاومت کرد‌. خدایا تو را به حضرت امام ما را به اهداف عالیه‌اش که نجات قرآن، نجات اسلام است موفق کن‌، دوستانم، عزیزانم، امام را تنها نگذارید. این پیام همه شهداست. این زندگی چند روزه را بر زندگی ابدی ترجیح ندهید. از خدا معذرت بخواهیم، به خاطر آن همه خدمت‌های ناخالصانه و ریاکارانه‌ای که شاید داشته‌ایم . ای انسان‌ها شما مأموریت دارید، شما از طرف خدا فرستاده شده‌اید، برای انجام مأموریت. جان شما کالای همراه با مأموریت شما است، در این مأموریت مفت این جان را از دست ندهید و همیشه و همیشه در حال انتظار به سر ببرید. همچنانکه مولا علی(ع) فرمودند: اگر نبود عشق به شهادت، هرگز حاضر نبودم یک لحظه روی زمین باشم.

سخنی با دانش آموزان عزیز:

توجه کنید که هدف از درس خواندن‌تان خدمت به جامعه باشد، نکند روزی رضایت خدا را کنار بگذارید. امروز با رفتن شما جوانان متعهد به دانشگاهها، می‌توانید برای مملکت اسلامیمان افتخار بیافرینید.

وصیت به برادران گروههای مقاومت بسیج:

و اما پیامی که برای بهترین یاری کنندگان جمهوری اسلامی و دوستان و سربازان واقعی مهدی(عج) دارم. برادران گروههای مقاومت، من تنها آرزویم این بود که روزی گروههای مقاومت منسجم و محکم و استوار شوند و مساجد از پیر و جوان پرگردد. برادران عزیز و پاسداران واقعی امام زمان(عج)، برادر حقیر و کوچک شما چند کلمه‌ای را به عنوان تذکر می‌گویم: عزیزان تا کنون که شما در مساجد بوده‌اید، پیروزی هم بوده است. برادران گروههای مقاومت توجه کنید که در همه امور بدون استثنا، اخلاق اسلامی را رعایت کرده و گروه‌های مقاومت را تقویت کنید و افراد نفوذی را بیرون کنید. همچنانکه هر گیاهی برای رشد و سرسبزی باید علفهای هرزه را از کنارش برطرف کرد. عزیزان فقط رضای خدا را در نظر داشته باشید و فقط برای رضای او کار کنید. آنهایی که هدفشان نابودی گروههای مقاومت می‌باشد رسوا خواهند شد و در جهان ابدی شهدا جلو آنها را خواهند گرفت. به کمیت نیرو توجه نکنید. بلکه پیشرفت کار را در نظر بگیرید و مردم را به گروههای مقاومت دعوت کنید. برادران حزب‌اللّهی، امروز کوچکترین حرکت شما زیرنظر کوردلان می‌باشد. امروز به دنبال نقطه ضعفی از شمایند تا بر روی آن تبلیغ سوء کنند، عزیزان، مردم امیدشان به شماست، یعنی فقط شما هستید که می‌توانید به طور مداوم علیه دشمنان مبارزه کنید و مسائل را برای همه مردم بگویید، زیرا مسئولیت شما بیشتر است و مساجد را خالی نگذارید. انشاءالله که نمی‌گذارید. الهی این بنده از روی خود شرمنده است. چگونه از پروردگارم شرمسار نباشم. الهی چگونه شکر این نعمت گذارم که اجازه‌ام داده‌ای تا نام نیکوی تو را به زبان آورم و در پیشگاهت با تو گفتگو کنم و نامه‌ات را بگشایم و بخوانم. الهی جز تو از انسان بزرگتر کیست و در پیشگاهت از من کوچکتر کیست. الهی راه تو به بزرگی تو دشوار است و شگفتا که این مور لنگ را آرزوی دیدار است؟

الهی! خفتگان را نعمت بیداری ده و بیداران را توفیق شب زنده‌داری و گریه و زاری. الهی! به سوی تو آمدم به حق خودت مرا به من برمگردان. خدایا! شکر تو را می‌کنم که به من نیروئی دادی که بتوانم همچون سرورم حضرت حسین بن علی(ع) در راه اسلام قدمی هر چند کوتاه بردارم و از تو سپاسگزارم که در چنین خانواده‌ای تربیت شده‌ام که به نحو احسن راه حق و راه یاری کردن امامم و راه اسلام را به من نشان دادند. ای خدای بزرگ! ای حامی مستضعفان! و ای درهم کوبنده مستکبران! به ما آنچنان شهامتی عطا فرما که ما نیز از یاران باوفای مرجع عالیقدر زمان امام خمینی باشیم و به ما آن لیاقتی عطا فرما که در این راه همچون یاران امام حسین(ع) شربت شهادت بنوشیم.

اما خانواده عزیزم، از شما معذرت می‌خواهم. شرمنده‌ام حقی که بر گردنم دارید از پدر و مادر گرفته تا آخرین فرزند خانواده‌ام بر من حلال کنند. شما باید شرمنده باشید جلو دیگر خانواده شهدائی که فرزند مفقودالاثر دارند، فرزند اسیر دارند، دو شهید بلکه بیشتر دارند. ای خانواده عزیزم، شما همچنان محکم و صبور باشید، ولی حال که مسئله جنگ در میان است این وظیفه ما جوانها بلکه همه است که باید بپاخیزند و از اسلام دفاع کنند. امیدوارم که مرا ببخشید و حلالم کنید. خواهش دیگرم این است که در مرگ من هیچ گریه نکنید. مادرم، تو برای خانواده واقعاً زینب‌وار زجر کشیده‌ای، تنها چشم داشت تو از خدا باشد. مبادا فکر کنی کاری انجام داده‌ای، نه من آخرین شهیدم و نه هم اولین شهید، پس این کاروان هم چنان ادامه خواهد داشت، تا ظهور حضرت مهدی(عج) و بعد از آن تا قیامت و هرگز این سیل خروشان خشک نخواهد شد و از شما می‌خواهم که وقتی به یاد من افتادید، دستهایتان را بلند کنید و خدا را شکر کنید که توانستید امانتی را که خداوند تبارک و تعالی به شما سپرده به نحو احسن تربیت نموده و به صاحب اصلی‌اش برگردانید. از همه برادران و خواهران و دوستان می‌خواهم که مرا ببخشند و حلالم کنند و برایم طلب آمرزش کنند. تنها حاجتی که از بنیاد شهید دارم این است که اگر شهادت نصیب من بنده گناهکار شد، برای این بنده حقیر طلب عفو و بخشش کنند و مرا در نیمه‌های پنج شنبه شب دفن کنند و فقط روی سنگ قبر من بنویسند امام را دعا کنید. مهدی(عج) را صدا زنید همین و دیگر چیزی ننویسید.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) حتی ظهور مهدی خمینی را نگهدار

التماس دعا

اکبر ربیعی - ۲۵/۲/۱۳۶۵
شهید: حمید اکتسابی
شهدا سال ۶۵ -زندگینامه شهید حمید اکتسابی

هر دم ستاره‌ای به زمین می‌کشند و باز

این آسمان غم‌زده غرق ستاره است هنوز

بیست و دوم شهریورماه ۱۳۴۷ یادآور روز مبارک و خجسته‌ای است. در چنین روزی نور مقدسی در فضای خانه مؤمنی مسلمان تابید و یاری از یاران روح‌الله با میلادش دیدگان خانواده‌ای مسلمان و متدین را منور ساخت. گوهر پاک وجود حمید اکتسابی در این روز عرصه حیات را درک نموده و چشمان حقیقت‌بین او به طبیعت خاکی و جهان فانی گشوده شد.
طفل نوپای خانواده پس از گذراندن ۶ سال از عمر خود به خانه دوم خود یعنی مدرسه فرهنگ اسلامی پا نهاد. دو سال اول آموزش علم و تربیت را در این آموزشگاه سپری و سه سال آخر دبستان را در مدرسه دکتر شریعتی به پایان برد. سپس وارد مدرسه راهنمایی شهید مفتح شد. پس از پایان دوره راهنمایی در هنرستان شهید دکتر باهنر ثبت‌نام نمود. در فضای هنرستان که در حقیقت محیط رشد فکری شهدای گران‌قدر و اندیشمندی چون شهیدان عباسی، مستفیضی، تواضع، صفایی، نبی‌ای و دیگر مجاهدان شهید بود. همراه با تلاش درسی به کوشش و همت جهت خودسازی و تحول درونی خویش پرداخت و همگام با پاک‌سیرتانی همچون شهیدان: فرهنگ زردشت، اکبر ربیعی و محمد ثواب و دیگر همکلاسان مؤمنش در تجلی انقلاب و طرح خط امام در هنرستان فعالیت نمود. در راهپیمایی‌ها و مجالس، علمدار هر میدانی بود. او عضو خستگی‌ناپذیر انجمن اسلامی هنرستان و در کنار تحصیل، تعبد و در کنار مدرسه، مسجد را قرار داده بود. روز را در مدرسه و شب را در مسجد جامع کبیر در اندیشه زیستنی بود که رضایت خداوند در آن باشد و بس. او ازنظر اخلاقی به کمالی درخور سن خویش رسیده بود و لبخندی که همواره بر لب داشت نشانگر خُلق نکو و اخلاق پسندیده‌اش بود. او سال چهارم رشته برق را می‌گذراند و به تحقق آمال و آرزوهایش نزدیک بود تا در آینده‌ای نه‌چندان دور به سنگر علم و دانش یعنی دانشگاه وارد شود؛ اما عرفان مقدسی که اندیشه حمید را در برگرفته بود، آیات الهی را در ژرفای قلب پاکش جا داده بود. او تنهایی امام خویش را بر خود گران دید و صحنه رزم و مصاف بایزیدیان را در عنفوان جوانی برگزید و ازآنجاکه در پیشگاه پروردگار، بنده‌ای شایسته بود؛ در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۹ برای اولین بار عازم جبهه‌های حق علیه باطل شد و خدایش سعادت شرکت در عملیات کربلای ۵ را به او عطا فرمود. دفترچه خاطرات مختصرش تنها هفت روز از ماجرای جهادش را منعکس ساخته است و در سحرگاه ۱۷ دی‌ماه راهی خطوط مقدم گردیده و همدوش با دلاوران لشکر المهدی (عج) و گردان کمیل به قلع‌وقمع یزیدیان پرداخت. تا اینکه در بیستم دی‌ماه سال ۱۳۶۵ به خون نشست و پیکر مطهرش همراه هم‌رزم عزیزش فرهنگ زردشت در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۸ در بستر خاک در جوار شهیدان در گار شهدای نی ریز آرمید.

روحش شاد و نامش جاودان

آخرین جستجو ها

Wonderland فرزانگان ایران و جهان نرم افزار مدیریت گیم نت و کافی نت . ادب پژوهی tiomometi calfloudempmo افق های آرمانی utthrowciamon تحیات الهوی